سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران

صفحه خانگی پارسی یار درباره

ثانیه های بغضم ساعتهای خوشبختی رو ازت میگیره!!!!!!!

امشب باز از اون شبهای سرکش و بیقراره  ساعت سه و نیم صبحه و من بیقرار تر از بارون شدم خیالت به کور ترین نقطه ذهنم حجوم اورده هرچی میخوام از این حال و هوا بیرون بیام نمیشه . غربت کلافم کرده در انتظارم در انتظار یه اتفاق .  دلم هنوز باورش نمیشه که عمری رو تو یه چهار دیواری حبس شده که پشت دیواراش هرکی دلش میخواسته یادگاری نوشته . دیگه حس اینو ندارم که بخوام با صورت نقاشی شده کسی حرف بزنم . بی بهانه تر از تو من رفتم تا به قول خودت ارزوهاتو باگنجه کهنه مادر بزرگت ندی دست نمکی محلتون. اینو میگم که شاید یادت بیاد چقدر از خود خواهی من میگفتی.   میدونی ؟ حالا که فکرشو میکنم شعرای من مال تو نبود داستانام برای تو نبود و تو اونارو ازم دزدیدی ولی خوب بدون من اونا به چه دردت میخوره؟ اینجا دارم ثانیه هارو میکشم تا به ساعت ازادی برسم گریه هام کمتر شده ولی فکر اینکه یک عمر عاشقانه باهات بودم وتو تو خلوتت به حماقت کودکانم میخندیدی ثانیه به ثانیه عذابم میده به روت نمیارم که مثل قفس بودی برام ولی چه تلخ ازادم کردی  که گرفتار قفس دیگه ای شدم . حالا برو...  ثانیه های بغضم ساعتهای خوشبختیت  رو ازت میگیره!!!!!!!!!!!

باران


خاطرات ابری

روزی نبود که از تو خبری نداشته باشم خودتم که نبودی حست باهام بود انگار سایم و دزدیده بود و جاشو گرفته بود هروقت باهات صحبت میکردم انگار دوپینگ کرده باشم حتی بعد از بگو مگوهامون احساس میکردم که یکی هست که مثل منه هست چون من هستم پس اگه بگو مگو میکنیم الکیه  خوب اون روزا گذشتن حالا من موندمو یه مشت خاطرات مچاله که هروقت از هر خیابونی میگذرم یکیشون جلو راهم سبز میشن حلا دیگه خاطرت دست از سرم بر نمیداره تلخ تر از زبونت نیشم میزنه ومن فقط میتونم بغض کنم چون اگه گریه کنم عابرایه بیخیال بهم میخندن خیلی سخته خیلی سخته تنها که میشم تازه بغضم میترکه میزنم زیره گریه دیگه حتی نمیدونم کدوم حرفت راست بوده کدوم دروغ! یا اصلا راستی هم در کار بوده؟ تورو بخشیدمت اما خودمو

نمیبخشم !!!!!!!!!


گنجشک و درخت

گنجشک کوچک درخت اقاقیای باغچه با گربه خیابانی اشنا شد با او رفت درخت اقاقیا از گربه های خیابانی برای گنجشک کوچک شاخه های بی منتش زیاد گفته بود اما لحظه سکوت و بغض برای اقاقیا فرا رسیده بود.

درخت اقایا فقط به پرکشیدن گنجشک خیره شد نمی توانست حرفی بزند

 گنجشک احساس میکرد که دیگر انقدر بزرگ شده که طعمه گربه خیاباینی نشود .

 درخت ارام گریه کرد گنجشگک درخت حتی نیم نگاهی هم به تنها پناه تنهاییهایش نکرد . گنجشگک رفت تا خورده شود و درخت ماند و با خاطرات پرنده کوچکش گریست.


اهنگ صدا

 من  به  اهنگ  صدای  گل سرخ

                شعر   نو    میسازم

و به  یاد شب   ویرانگر      افکارم

ذره ای رنگ بنفش روی ان میریزم

 

ناگهان  قطره   ابی   به  رخ  شعر    چکید

                                                  نگران شد

نکند پاک شودجوهر ابی یک بیت وجودش